19فروردین

سلام 

شنبه شده،گاهی روزهاروقاطی میکنم.بچه هاهنوزخوابن وهمسررفته سرکار،نی نی به پهلوخوابیده ودستشوگذاشته روی اون یکی دستش مثل آدم بزرگا خیلی بانمک.دیگه ننوش براش کوچیک شده بودومدتیه کنارخواهرش روی زمین میخوابه.خواهرشم که کلایه بارروی تختش خوابیده وگویامااین تخت روفقط خریدیم که جای خودمونوتنگ کنیم.


اون روز رفتم شرکت ودیدم مدیراداری نیومده ولی خوشبختانه مدیراومده وتنهاست.ازبچه هاکمک‌حسابداروآبدارچی فقط بودن وبقیه هنوزمرخصی.

بامدیربه شوخی وجدی صحبت کردم وگفتم که حرفه ای نبودوقتی من دراوایل مرخصیم هستم زنگ بزنیدوبگید ماجای شمانیروگرفتیم‌که انکارکردوگفت بی اطلاعه ومدیراداری سرخوداین کاروکرده.البته میدونم که دروغ میگه .گفت کاری میکنم راضی باشید وبدون ناراحتی ازاین شرکت برید.فعلابدون استرس دوهفته روبگذرونیدتاوقت نامه دادن برسه واداری برگرده.بعدازنیروی مالی جدیدکلی تعریف کرد(نیروی مالی جدید،نیروی تعدیل شده چندسال پیش خودشونه،حالایهوچطوراینقدرعزیزشده نمیدونم.)حالاشایدم کارخداست که کاربیمه بیکاری من بی دردسرراه بیفته.امیدوارم تواردیبهشت ماه هم همینطورخوش خلق باهام همکاری کنن.توکل برخدا.

بعدرفتم به واحدهای دیگه هم سرزدم .مثلا به منشی سابقمون که رفته واحدحقوقی که گفت بازازدواج کرده واین بارباکارمندواحدحقوقی،منشیمون که الان۴۳سالشه اولین ازدواجش ودر۱۷سالگی کردوبچه دارم شد.چندسال بعدشوهرش فوت کردوبابرادرشوهرصیغه کردچندسال بعدجداشدویه ازدواج رسمی خیلی عجله ای کرد.سال بعدجداشدو پشتش بایکی دیگه صیغه شد،الانم که باکارمندحقوقی رسماازدواج کرده .این یکی پدرش قاضیه وخونشونم شهرک غرب .خداییش خیلیم پسرخوب وسربزیرونمازخون وخلاصه همه چی تمامیم بود .خداکنه این بارمنشی رنگ آرامش ببینه.شایدبگیدزن خوبی نیست ولی واقعادخترخوبیه،فقط خیلی ازدواجیه وخیلی عجول.شاید..شایدزیادهم باهوش نباشه که اینقدرخطامیکنه.

مدیراداری هلدینگ ومادررستاروهم دیدم.مدیراداری پیشنهادیه کارخیلی خوب بهم دادوگفت پستشم تاخردادخالی میذارم.هرچندازمدیریت مالی پایین تره وکارمندحساب میشه ولی خوب بی دردسره.

من به هیچ‌کی نگفتم که شایدخیلی زودبخوام ازایران برم واصلااین شغل هایاحتی بیمه بیکاری به کارم نیاد.شایدهنوزخودمم باورنمیکنم که یهوبایدول کنم وبرم.

ولی چه کنم آینده بچه هاارجحیت داره به همه چی.

دیگه چی؟مادررستا رودلداری دادم که داره خوب بچه داری میکنه چون همش عذاب وجدان داشت که چرابچه هارومیذاره پیش پرستارومیادسرکار.ولی یادمه مدتی که سرکارنمی اومدشوهرش که کارمندساده ایه کلی به مشکل مالی برخورده بودوعصرها تو اسنپ کارمیکرد.باتوجه به اینکه هردوبچشونم شیربه شیر وشیرخشکی وپوشکی بودن.

چی بگم..رستا تازه یک سال ونیمه شده.دل منم میسوزه بچه باید کنارمادرباشه ولی به اون کلی دلداری دادم.

روحیه ام بهترشدبادیدن دوستام.بچه داری وتنهاموندن توخونه وحالااین مساله مهاجرت خیلی فرسودم کرده درحدی که حتی برای شب عیدآرایشگاه هم نرفتم.ازمهاجرت،وابستگی خیلی زیاددخترکوچولوبه مادربزرگش وعلاقه زیادش به رفت وآمدبافامیل که اونجا وجودنداره میترسوندم.

ازاون ورخواهرم که دوتادختربزرگ داره میگه منوببین،من آینده چندسال بعدتوام ،خودم وبچه هام افسرده .هردوشون بایدواردبازارکارشن ولی کاردرستی وجودنداره،محیط سالمی برای زندگیشون وجودنداره.فکری برای ازدواجشون وجودنداره.پس اگه تومیتونی تغییری بدی،حداقل امتحانش کن.

بگذریم..میترسوندم..

راستی توعیدصندلی ماشین نی نی رو وصل کردیم که کلی کمک حالمون شد چون دخترکوچولو،زمان بچگیش، روش درست نمی نشست گفتم شایدنی نی هم ننشینه وفقط صندلی جامونوبگیره ولی خیلیم استقبال کرد وذوق بچه گانه میکرد.توسفرخیلی راحت شدیم.چون نی نی خانوم درحالت بی صندلی فقط باید بایسته روپاهای من یانانای کنه یاتواون فضای کوچیک ماشین تمرین راه رفتن کنه.

ازویلاصند لی کودکشم آوردیم که وقت غذااونجامیذاریمش ومیتونیم خودمون یه کم آسوده ترغذابخوریم،البته فکرکنیدما روی زمین سفره انداخته ونی نی بااون صندلی بلندش اون بالانشسته درحال غروغرکه منم بیاریدپیش خودتون.وباپاهاش داره به صندلی لگدمیزنه.


یکی دوتامهمونی دادیم ودیدیم ردکردن نصف مبلاومیزناهارخوری گرچه جامونو بازکرد ولی چه اشتباهی بودووقتی مهمون میادجانیست که بشینه،الان کلادوتاکاناپه داریم.درنتیجه باخفت وخاری رفتیم یه نیمکت ازمیزناهارخوری روازمادرشوهرپس گرفتیم ومیخوایم بریم یکی دوتا صندلی روهم پس بگیریم.بازخوبه میزناهارخوری روبه اون داده بودیم.البته جزاین میزی که بهش دادیم دوتامیزناهارخوری دیگه هم داشت ومن اگه بودم شایداصلاقبول نمیکردم سومی رو.


فعلا 

این همه حرف زدم وتازه کلی حرفم نزدم.


 



نظرات 3 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 14:38 http://Leiligermany.blogsky.com

چقدر خبر خوب. از نشستن نازنازی خانم روی صندلی تا برخورد خوب مدیر.
چقدر فضای خونه با مبل و میز اشغال میشه ولی بدون اونها هم انگار چیزی کمه

ممنون عزیزم.بله دقیقا

قورى یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 14:48 http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

سلام سلام
خوبی دوست جان ❤️ قبول باشه طاعات و عباداتت
امیدوارم که براى کارت همون چیزى که خودت دوست دارى اتفاق بیوفته

سلام عزیزم.ممنون.ان شاالله ازدعای شما

لیلی شنبه 19 فروردین 1402 ساعت 15:47

آقا من هم میخوام خیلی زود برم :((

کجابه سلامتی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد