اون کسی که شادی مارونمیخواد

اول که تسلیت بابت حادثه،اتفاق،خرابکاری؟بندر شهید رجایی.

دقت کردم دیدم انگاربه صورت هماهنگ شده هردوماه یک بار پر پرش سه ماه یک باریه اتفاق تلخ برای مردم ایران می افته که حسابی ذهن و احساسشونو درگیرمیکنه وشادیشونو میگیره.

حالا این حساب شدست یااتفاقی نمیدونم.حادثه معدن پارسال رو یادتونه؟

به عنوان کسی که کارصنعتی هم کرده وبا گمرک جنوب برای ترخیص ماشین آلات هم کارکرده میفهمم چه عظمتی دچارآسیب شده.

فقط خود خدابهمون رحم کنه وگرنه که دشمن خیلی زیاده چه داخلی وچه خارجی 

بگذریم

گفتم کاری که ازاول سال شروع کردمو به شماهم بگم واون هم خیلی خیلی کمترکردن استفاده ازظروف پلاستیکیه.

نمیدونم کجا دیدم که کاش این استفاده کمترمیشد وضررداره واینا یه جمله معمولی بود.بعدچندسال ناگهان تاثیرشو رومن گذاشت.من پیش دستی ولیوان وحتی قاشق پلاستیکی البته ازجنس خوب برای بچه هااستفاده میکردم.شاید چون دست بچه بود و امکان شکستن ظروف بیشتربود ولی الان دیگه چرا؟لیوان شیشه ای روبایدبشوری،پلاستیکی روهم ،ظرف وظروف هم همین طور .پس چرااون سالمه رواستفاده نکنیم؟

الان برای دخترا دوتا ظرف سرامیک یکی صورتی یکی زردگذاشتم(بگم که همون اول کاری هردو لب پرشدن ولی خوب هنوز خوبن) بادوتا استکان دسته دارشیشه ای و دوتا قاشق فلزی کوچیک.دروغ نگم گاهیم میشه که ظروف پلاستیکی استفاده کنم ولی کم .مخصوصابرای غذاهای گرم یانوشیدنی گرم خیلی کمتر.

من کلا قبلا هم حتی توسفر،یک بارمصرف استفاده نمیکردم.اما توخونه وزمان مهمون ،سفره یک بارمصرف،دوسالی بودکه استفاده میکردم.

کلاخیلی طرفدارمحافظت ازمحیط زیستم(مهرماهیم دیگه)حالامیخوام اونم بذارم کناریعنی روم بشه که به مهمونابگم برای حفاظت ازمحیط زیست ،سفره یک بارمصرف نمیندازم.البته پیشاپیش میدونم که به نظرشون این کارمسخره یابیفایدست.

دیگه اینکه ورزشمو کماکان ادامه میدم گاهی هفته ای یک بار ولی دارم ادامه میدم.دریغ ازیک گرم کاهش وزن ،واقعا هیچچچ وزنی کم نکردم ولی توانایی بدنیم زیادترشده و مشکلات هورمونیم هم تقریبا حل شده.بعدم این مربیمون کلی کلیپ میذاره توگروه که بعد۴۰سالگی باید ورزشی کنیدکه همه اعضای بدنتونو درگیرکنه تا توسالهای پیری نترکید

و پیاده روی تنها چاره سازنیست واینا.به شخصه که خیلی دلم میخواست برم کلاس بدمینتون ولی نزدیک خونمون نداره.انگاراون برای سلامتی بدن ازهمه ورزشا بهتره.

دیگه چی؟دیدید چه زود گذشت؟بچه ها دارن بزرگ میشن.ماه بعدتولد۷سالگی دخترکوچولوئه وماه بعدیش تولد۳سالگی بامزه خانوم.

برای هریک روز اززندگیشون زحمت کشیدم.یعنی حتی یک روز هم نبوده که زحمتی یامسئولیتی برای من یاپدرشون نداشته نباشه وپدری ازمون درنیومده باشه .امیدوارم آینده روشنی درانتظارشون باشه ولذت زندگیشونو ببرن.

بامزه خیلییی پرحرف وفضوله.توهمه کاری دخالت میکنه ازجاروبرقی کشیدن گرفته تا دستشویی شستن.لباس شویی روشن کردن وخالی کردن وپهن کردن لباسها .دستمال کشی اوههه یعنی یک لحظه راحت نداریم ازدستش.آشپزی رویادم رفت.ماشالله خیلی اکتیوه.یعنی وقتی می ذارمش مهدیه لبخندبزرگ میاد رولبام که آخ جون سکوت وآرامش.

خدایامنوببخش.بدوبدومیام خونه نمیدونم به کدوم کارم برسم.

باورکنیداگه اون بچه اول بود به احتمال زیادخودش ماروکفایت میکردوبه بچه دوم نیازنبود.عوضش دخترکوچولو باکلاس وکم حرف ومنضبط.

واقعاهرآدمی یه جوره.