دوشنبه،بارون،تعطیلی،دو نی نی

بازیه بارون اومد اینجاهمه چی تعطیل شد،ازجمله مدارس که البته برای ما مایه شادیه وگفتن کلاس آنلاینه که تااین ساعت من مطلب درسی چیزی ندیدم گذاشته باشن.

خوب ادامه پست قبل خلاصه واربگم که نمونه خوب مهاجرت به نظرمن،علی آقا،همچین میگم علی آقا انگارنونوایی سرکوچست.البته اون وقتا به اسم فامیل ورسمی باهاش صحبت میکردیم الان شاید چون تقریبا توحرفه ما،حداقل آدم مشهوریه ویه درصد نمیخوام شناخته بشه اینطوری میگم.

علی توچهارده سالگی به اصرارخانوادش به کانادابرای ادامه تحصیل فرستاده شد(چیزی که الان چندسالیه مد شده ،بچه های بیچاره روتنهامیفرستن مهاجرت کنن)

البته برای علی خیلی قبل ازاین اتفاق افتاد،علی ازمن ۲سال بزرگتربود ومن سال۸۵باایشون آشناشدم که من ۲۴واون ۲۶ساله بود.تازه ازکانادابامدرک کارشناسی ارشد نمیدونم حسابداری یامدیریت مالی یا..برگشته بود وقائم مقام مدیرعامل یه شرکتی بود.

چون شرکت مابااون شرکت درارتباط بودباایشون آشنا شدم.

چی بگم..یه پارچه آقا،چشم پاک،مودب،باسواد،بدون اندکی انگلیسی حرف زدن بین کلمات فارسی.

علی انقدرتوتنهایی غربت سختی کشیده بودکه وقتی برگشت،تاهمین دوسال پیش که خبردارم حاضرنشد برگرده کانادایاهرکشوردیگه ای میگفت منوبدون انتخاب خودم مجبوربه رفتن کردن وحالامنم عمرابرگردم.

الان علی ،آخرین خبراالبته برای دوسال قبله،یه شرکت کارگزاری سهام داره و یکی دوتاشرکت دیگه.

دقیقا وضعیت مهاجرتش مثل قدیمه که بچه هارومیفرستادن خارج درس بخونن،بعدبرمیگشتن وکشورشونو آبادمیکردن


خوب ازاین بگذریم.عارضم به خدمتتون که خانوم پوشیه زن،دوهفته ای میشه که زایمان کرده،سوپرایزشدید؟منم همین طور،البته یکی دوماه پیش که فهمیدم حاملست،رضایت دادم که دخترم بادخترش دوست شه وگرنه که گفته بودم ،نمیتونم بااین آدما ارتباط بگیرم یانمیخوام ارتباط بگیرم.

یه روز توآسانسوردیدمش ونفس نفس میزد.تازه اون موقع فهمیدم اون شکم مختصری که بالااومده ازحاملگیه.گفت که هشت ماهه حاملست .آخییی

نژادبانژادفرق داره؟والله من بارداربودم داشتم میترکیدم.اینایه کم شکمشون فقط میادجلو.بقیه اندام هاطبیعیه وحتی بادی ورمی چیزی نداره،آفریقایی هاهم همین طور،هندی ها هم.شایدم تاثیر سنه.

خلاصهههه ازاون نفس نفس زدناگفتم احتمالاخیلی زودترهم‌زایمان کنه که انگارکرده ولی دیگه ندیدمش ونمیدونم بااون وضع حجاب چطوریه قانوناشون.البته شوهرش مهندس وخیلیم امروزیه.دخترشم خیلی شیک میگردونه.هرروزکه می اومدبرای بازی کلا لباسای نو وخوشگل وباکیفیت تنش بود.بااسباب بازی های جدید و خیلی وقتا هم فکری وآموزش الفبا می اومد.البته اینم بگم که وقتی باهاش حرف میزدیم ،دوتادستشو میذاشت روگوشاش که یعنی بهتون گوش نمیدم.بایه حالت عصبی.نمیدونم چرا

حالاازاین بگذریم.دیروز اتفاقی رفتم توراهرو دیدم خانوم پاکستانی ،بچه به بغل دم آسانسوره

گفتم اون که بغلته نوزاده؟درحالی که دوتا شاخم روسرم بود.گفت بله .یاخدااا اینو که اصلا وابدا نفهمیده بودم بارداره.مخصوصاکه پسراشم تقریبا بزرگ بودن(8و۶ساله).

بعدمن یه باروایستابودم مفصل باهاش حرف زده بودم نفهمیده بودم بارداره.البته قدبلندی داشت ولباس گشادتنش بود.خلاصه گفت نی نی دختره واسمش چیه؟آفرین:هیوا

چه ذوق کردم ازاسمش که اسم فارسیه،حالا اسم داداشاش محمدعباس ومحمد اعز یاهمچین چیزی ،اسم خواهرولی هیوا

مبارکشون باشه .خدایی شوکه شدم

نظرات 3 + ارسال نظر

یعنى چى بهش گذشته که حاضر نبوده برگرده
ماشالله چه تو ساختمونتون فعالا همه
من تو بارداریم نه کیلو إضافه کردم

اره حالاخوبه مستاجرومهاجرن.
خوشابه سعادتت.من بارداری اول۲۳وبارداری دوم۲۶کیلو اضافه کردم خوبیم اینه دقیقا بعدزایمان ،سریع وزن کم میکنم خداروشکر

غ ز ل سه‌شنبه 24 بهمن 1402 ساعت 14:02 https://life-time.blogsky.com/

منم وقتی همکارم به بقیه گفت غزل بارداره همشون خندیدن. میگفتن بابا ما از این‌چاقتریم پس نی نی داریم؟
اون موقه ۵ ماهه بودم
در کل فکر کنم ۷ کیلو اضافه کرده بودم

طفلی بچه ها که تنها میفرستن غربت

خوش به حالت خواهر.من ازمایشم که مثبت میشد شروع به چاق شدن میکردم تااا آخر.ازورم بینی بگیرتاچاقی عجیب غریب تازه اصلنم زیادغذانمیخوردم خواهر.اصلنم فشارخونم بالانبود

ارغوان دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 14:14

چه ماجرای جالبی چقدر موفق و آدم حسابی کلی کیف کردم. منم به نظرم زیر هجده سال بچه رو نباید مجبور کرد به رفتن. ولی بعد از اون اتفاقا باید بره. یکی از اقوام مام چند سال پیش بچه رو به زور فرستاد کانادا دیپلم بگیره بره دانشگاه تا دیپلم گرفت برگشت بعد فرستادنش ترکیه که جای نزدیک باشه . کلا سرنوشت بچه رو به بازی گرفتن.
منم تو حاملگی اینا موندم اتفاقا تا لحظه اخر فعالن چند روز قبل مامان دوست دخترک رو دیدم راجع به پرستار حرف میزد سخت گیر میاد اینا بعد گفت با بچه سوم حتما باید به فکرش باشم. گفتم آهان به فکر بچه سومی گفت سه ماه دیگه دنیا میاد. بعد دو تا بچه رو سوار دوچرخه کرده بود داشت میبرد.
ارتباط با این آدمهام بد نیست اتفاقا منم چند روز پیش همسایه خیلی محجبمون رو دعوت کردم خونمون یه دختر تنهاست و خیلی خیلی مذهبی و معتقد کلی هم حرف زدیم تجربه بدی نبود.

بله.چه کاربچه دارن هرچی ارزوی خودشونه بابچه شون میخوان محقق کن.
وای یعنی خودشم دوچرخه سواری میکرد؟
والله من خودم حجاب دارم ولی ازاین زیادمذهبیاتجربه خوبی ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد