خوب خوب خوب خداروشکر کلاس اول دخترم تموم شد.واقعابابت این موضوع شاکرخداوندم.حداقل بتونه تاحدی گلیم خودشو توزندگی ازآب بکشه؟دربیاره؟
البته کامل تموم نشده بود.مادیگه تمومش کردیمآخه بچه مگه میتونه ۶صبح سرکلاس باشه؟تواین دوروزم که رفت هرروز،یک ربع به هفت فرستادمش.قضاوت نمیکنم.ولی تصمیمای یک شبه واقعا برام عجیبن.
حالایه جشن الفبامونده که برای اونم دسته جمعی ذوق داریم.یعنی میشه کلاس اول رفتن بامزه خانومم ببینم؟خداکنه...
بحران آب انگارخیلی جدیه.نگرانم وبه روم نمیارم.
چرااینطورشد؟اصلا پس چراهنوزداریم هندوانه میکاریم؟درحالی که دارم به روزی اون صیفی کارهم فکرمیکنم.
خبلی قدیما یه همسایه داشتیم خیلی دوستشون داشتم.البته خانوم همسایه هم منوخیلی دوست میداشت.پسربزرگش مهندس معدن بود.ماجراش طولانیه.همش توکوه وکمرو بیابون و..نمیدونم قبلا ازشون نوشتم یانه.خلاصه تحت تاثیرپسرشون رفتن اطراف گرمساریاسمنان یه زمین خریدن نزدیک بیابوناوآبادش کردن.هفته ای چندبارمیرفتن بهش میرسیدن.بعد انگارزمینه خیلی جای پرتی بود.دولت جایزه آبادکردن زمین،هزارمتردیگه بهشون کنارزمینشون هدیه داد.بعدتوش یه چاه آب زدن یا یه چاه اضافه پیداشد.خلاصه اون زمینه که باغ شدخیلی باعث خوشحالی مابود.
کاش میشدبازم آبخیزداری کردیاچاره ای برای این بحران های آبی.
بقیش۲/۲۸
دو روزه اومدیم شمال.خونه اجاره کردیم بااینکه این همه فامیل اینجا داریم ،ولی خوب فامیلا که تقریباکه کاملا همشون پیرشدن.خاله ودایی وعمه وعمو و..بچه هاشونم که گرفتاری های خودشونو دارن.خواهرمم که توخونشون سگدارن.اصلا به نظرم دیگه زمونه ای نیست که آدم مزاحم کسی بشه.اونم برای چندوعده.
رشت سردوبارونیه .یعنی الان بخاری روشنه.حالافردابازبرگردیم به تهران هوا گرمه وبایدکولرروشن کنیم.
خداروشکربرای این آرامش و سکوت وپولی که داشتیم که راحت جایی روبگیریم.
چه خونه تمیزی هم هست معلومه خانوم صاحبخونه خیلی سلیقه داشته .همه جاهم مثل گل تمیز.قیمتم خیلی مناسب .ازسایت دیوارپیداکردم.
اتفاقا برای مراسم چهلم مادرشوهرخواهرمم اومدیم.مافکرکردیم چون اون خدابیامرز ۹۰سالش بوده ومارفت وآمدیم نداشتیم واین سال آخری هم خانه سالمندان بوده شاید خواهرم وشوهرش برماببخشایند!! که مابرای مراسم هانریم،ولی هردوخیلییی ناراحت شدن که برای خاکسپاری نرفتیم.همین شدکه برای چهلم وسط کلی کار،شال وکلاه کردیم واومدیم.
خوب فعلا همینا
خوب معین زد باز ،شدم.آهنگاشوگوش میدم عنوان تیترم ازمتن یکی ازآهنگاشه.
توباشگاه گذاشته بودن.آهنگ بذارنگات کنم رو.آخه آهنگای معین زد مناسبه باشگاهه؟البته ترکیب باچندآهنگ دیگه بود.
دخترکوچولوکه دیگه کوچولونیست مدرسه.بامزه که همچنان بامزست مهده.
چنددقیقه دیگه برم برای بامزه یه ساک سفری کوچیک اطرح اسبای پونی،ازسرکوچه بگیرم.ماشالله کاسبا دیگه ساعت۱۱و اندی بازمیکنن.دفعه پیش۱۱رفتم بسته بود.
طفلی بامزه معمولا وسایل خواهرش بهش ارث رسیدن .البته تقریبانو وخوشگلن ولی خوب برای خودش که نیست.
کاری که جدیدا میکنم اگرخودشیفتگی نباشه که اگه باشه هم باهاش مشکلی ندارم،کردیت دادن به خودم بابت همه ی سالهاییه که زندگی کردمه.
بابت همه تلاش ها.موفقیت ها،انتخاب ها که همه باسختی ودرتنهایی وبدون حامی یامشوقی بوده است.
بابت درس خوندن هایی که میتونستم نخونم.بابت راه های اشتباهی که میتونستم برم ونرفتم.بابت استعدادچاقی که ازوقتی خودم روشناختم یعنی ازنوجوونی درحال رژیم داشتن یارعایت کردن بودم.
بابت اون همه کارسخت وصادقانه که کردم.بابت بچه دارشدن درماه اول ازدواج که باهاش کناراومدم.بابت افسردگی بعدزابمان که ازش گذشتم.بابت بچه دوم آوردن باسختی،بابت مهاجرت کردن وبرگشتن.فقیرشدن و جبران کردن.اوه چقدر فرازونشیب ازسرگذروندم.
من دیگه حتی خودمو بابت اشتباهات و انتخاب های اشتباهمم میبخشم.چون دراون زمان دانشم همین قدربود وبه عمد یابه تکراراون کارهای بد رونکردم.
بابت همه ی اینهابه خودم کردیت میدم .به جای همه ی اونهایی که بهم ندادن.وهیچ وقت توزندگی حتی وقتی درقله موفقیت بودم،یک آفرین هم بهم نگفتن.مخصوصا پدرومادروبرادرهام(خواهرم گه گاه چیزهایی میگه)
انگاریه راه طولانی وسنگلاخ رو اززمانهای دوراومدم وبه اینجارسیدم.
گاهی دخترم میگه مامان،دوست داشتی هم سن من بودی؟میگم نه دخترم انرژی ندارم که دوباره این راهو بیام.
میگه کدوم راه ؟ میگم راه زندگی رو..
به نظرم آدمهای مثل من کم نیستن.
اول که تسلیت بابت حادثه،اتفاق،خرابکاری؟بندر شهید رجایی.
دقت کردم دیدم انگاربه صورت هماهنگ شده هردوماه یک بار پر پرش سه ماه یک باریه اتفاق تلخ برای مردم ایران می افته که حسابی ذهن و احساسشونو درگیرمیکنه وشادیشونو میگیره.
حالا این حساب شدست یااتفاقی نمیدونم.حادثه معدن پارسال رو یادتونه؟
به عنوان کسی که کارصنعتی هم کرده وبا گمرک جنوب برای ترخیص ماشین آلات هم کارکرده میفهمم چه عظمتی دچارآسیب شده.
فقط خود خدابهمون رحم کنه وگرنه که دشمن خیلی زیاده چه داخلی وچه خارجی
بگذریم
گفتم کاری که ازاول سال شروع کردمو به شماهم بگم واون هم خیلی خیلی کمترکردن استفاده ازظروف پلاستیکیه.
نمیدونم کجا دیدم که کاش این استفاده کمترمیشد وضررداره واینا یه جمله معمولی بود.بعدچندسال ناگهان تاثیرشو رومن گذاشت.من پیش دستی ولیوان وحتی قاشق پلاستیکی البته ازجنس خوب برای بچه هااستفاده میکردم.شاید چون دست بچه بود و امکان شکستن ظروف بیشتربود ولی الان دیگه چرا؟لیوان شیشه ای روبایدبشوری،پلاستیکی روهم ،ظرف وظروف هم همین طور .پس چرااون سالمه رواستفاده نکنیم؟
الان برای دخترا دوتا ظرف سرامیک یکی صورتی یکی زردگذاشتم(بگم که همون اول کاری هردو لب پرشدن ولی خوب هنوز خوبن) بادوتا استکان دسته دارشیشه ای و دوتا قاشق فلزی کوچیک.دروغ نگم گاهیم میشه که ظروف پلاستیکی استفاده کنم ولی کم .مخصوصابرای غذاهای گرم یانوشیدنی گرم خیلی کمتر.
من کلا قبلا هم حتی توسفر،یک بارمصرف استفاده نمیکردم.اما توخونه وزمان مهمون ،سفره یک بارمصرف،دوسالی بودکه استفاده میکردم.
کلاخیلی طرفدارمحافظت ازمحیط زیستم(مهرماهیم دیگه)حالامیخوام اونم بذارم کناریعنی روم بشه که به مهمونابگم برای حفاظت ازمحیط زیست ،سفره یک بارمصرف نمیندازم.البته پیشاپیش میدونم که به نظرشون این کارمسخره یابیفایدست.
دیگه اینکه ورزشمو کماکان ادامه میدم گاهی هفته ای یک بار ولی دارم ادامه میدم.دریغ ازیک گرم کاهش وزن ،واقعا هیچچچ وزنی کم نکردم ولی توانایی بدنیم زیادترشده و مشکلات هورمونیم هم تقریبا حل شده.بعدم این مربیمون کلی کلیپ میذاره توگروه که بعد۴۰سالگی باید ورزشی کنیدکه همه اعضای بدنتونو درگیرکنه تا توسالهای پیری نترکید
و پیاده روی تنها چاره سازنیست واینا.به شخصه که خیلی دلم میخواست برم کلاس بدمینتون ولی نزدیک خونمون نداره.انگاراون برای سلامتی بدن ازهمه ورزشا بهتره.
دیگه چی؟دیدید چه زود گذشت؟بچه ها دارن بزرگ میشن.ماه بعدتولد۷سالگی دخترکوچولوئه وماه بعدیش تولد۳سالگی بامزه خانوم.
برای هریک روز اززندگیشون زحمت کشیدم.یعنی حتی یک روز هم نبوده که زحمتی یامسئولیتی برای من یاپدرشون نداشته نباشه وپدری ازمون درنیومده باشه .امیدوارم آینده روشنی درانتظارشون باشه ولذت زندگیشونو ببرن.
بامزه خیلییی پرحرف وفضوله.توهمه کاری دخالت میکنه ازجاروبرقی کشیدن گرفته تا دستشویی شستن.لباس شویی روشن کردن وخالی کردن وپهن کردن لباسها .دستمال کشی اوههه یعنی یک لحظه راحت نداریم ازدستش.آشپزی رویادم رفت.ماشالله خیلی اکتیوه.یعنی وقتی می ذارمش مهدیه لبخندبزرگ میاد رولبام که آخ جون سکوت وآرامش.
خدایامنوببخش.بدوبدومیام خونه نمیدونم به کدوم کارم برسم.
باورکنیداگه اون بچه اول بود به احتمال زیادخودش ماروکفایت میکردوبه بچه دوم نیازنبود.عوضش دخترکوچولو باکلاس وکم حرف ومنضبط.
واقعاهرآدمی یه جوره.
خداروشکرکه زندگی میگذره وبدم نمیگذره
بامزه بعدازتعطیلات مهد رفتن روشروع کرد و راضیه وخوشش اومده
دخترکوچولو فردا حرف ح جیمی رویادمیگیره وفقط۵حرف دیگه تاپایان الفبا باقیمونده.
دخترکوچولو روهم عضوکتابخونه کردم وخودش میره توکتابهامیچرخه وکتاب انتخاب میکنه وکلی کیف میکنه وروانخوانیش خیلی خوب شده .هرچندکه املاش هنوزکمی مشکل داره.
خودم یه آزمون کتبی دادم که قبول شدم ولی هنوزمصاحبه حضوری رونرفتم ویه مصاحبه کاری هم حوالی میدون فردوسی رفتم که باعث شد بعدچندسال اون طرفها برم که چقدرررر تغییرکرده بود.اینطوربگم وقتی من میدون فردوسی میرفتم نه متروش راه افتاده بود نه دلارفروشی بعدازبیرون اومدن ازمترو خفتت میکرد نه پاساژ چرم شیکی اون اطراف بود.من بودم ومن که ازخیابون سپهبدقرنی تا توپخونه رو پیاده میرفتم.
بگذریم.
برای سردردهام، بعدچندسال، خوردن شکلات تلخ با دوز بالا !روشروع کردم که خیلی بهترم کرد.
جنگ نشد وصحبت میکنن ومردم بارقه امیدی دارن.من به شهروکشور ویران شده نگاه میکنم و امیدم به خداست.
میخوام پول جمع کنم وبرای خودم ماشین بخرم.پول من کم ولی هدفم خرید ماشینی مثل مثلا ساندر.وست.
دراین حدکه میخوام وام رو خط موبایلم بگیرم که شماره خوبیه وهمراه اوله ووام روی بیمه عمرم وکمی پس انداز وکمی طلا.شایدم پراید بگیرم هههه اینقدرمتغیره تصمیمم وپولم.
قبل عیدبرای زمینم مشتری باقیمت نجومی اومد که البته تصمیم دارم اونو بذارم برای آینده بچه ها.وواقعامعتقدم اون هدیه خدابهم بوده چون کاملااتفاقی با قیمت نازلی خریدمش(۱۳سال پیش) وحالاخداخواست وقیمت زیادی پیداکرده.البته بگم مشتری هم منصرف شدورفت
فعلا همینا
چقدرخسته ام دیشب خوب نخوابیدم.همسرمیخواست برادرش وخانوادشو ببره فرودگاه که برن مشهد.اونم چی ساعت ۴صبح ببره که به پروازساعت۶ برسن.خواب ماروهم خراب کرد.
امشبم مهمون دارم.خود دعوته هستن.نظرمن درسال جدید درموردمهمون همون نظرسال قبلیه.
سومین مهمونه ،روز اول عید پدرم اومد.سوم عید خاندان شوهر،پنجم که امروزباشه برادرکوچیکه وخانواده ومادر.
خونه نیمه تمیزه.غذاهم قراره ساده درست کنم.کلی خودموکنترل کردم که مهمونیامو ساده تربگیرم.پریشبم یه سوپ ویه قرمه سبزی گذاشتم.حتی میشد سوپ روهم حذف کرد.همون طورکه مااینور واونور میریم ویه نوع غذاجلومون میذارن وبد هم نمیدونیم.
امشبم ماکارونی وسالاد مرغ وشوید،
اونم چون بالای دوساله که خونمون نیومدن.
هواهمچنان چونان زن حامله عمل میکنه.امروزسردو بارونی،تاچندروزپیش بایه لا پیرهن بیرون میرفتیم وتا۲۵درجه رفته بود.الان پکیج روشنه ولباس گرم تنمون.
بایدبرم کتابمو تمدیدکنم تاصفحه۲۵۰خوندمش.دخترروهم عضوکتابخونه کنم.هرچندکه باکارت خودم براش کتاب گرفتم.
کتابم رودوست دارم.باروحیات من جوره.نویسنده واردهرفضایی که میشه بوی اون فضاروهم شرح میده.فضاهای روستایین و معمولا بوی رازک،شیر،بوی تن انسان،بوی نا وخیلی چیزای دیگه تومحیط هست.رازک چیه اصلا؟
اوه راستی شاید چندروزی بریم سفر،برادرشوهربارفتنش به مشهد ماشین وویلا رو برای ما نهاد.
بعدتعطیلی میخوام بامزه روببرم مهدبنویسم.ازهمین الان استرسشو دارم.هم دوست دارم بره وکمی بزرگ شه .دوست پیداکنه ،آموزش ببینه ومنم نفسی بکشم.هم فکرمیکنم هنوزخیلی کوچولوئه وگناه داره.
مثلاهرکارمیکنیم رنگ هارویادنمیگیره.بلکه اونجایادش بدن.
مظلومه،اون روز پسرعموش یواشکی یه دونه زدبهش که توپشو ازش بگیره اون توپ ودادوخودشم رفت مظلوم یه گوشه وایستاد.
میترسم تومهدم همینطوربهش زوربگن.
برای بچه هاپولهاشونو جمع کرده بودم که بعدتعطیلی براشون طلابخرم.یه هفت تومنی هم ته حساب مشترک مونده اونم میخوام بذارم روپولشون .ولی هرجورحساب میکنم نفری نیم گرم هم گیرشون نمیاد.طلاشده گرمی۷۹۰۰,تازه اگه الان گرون ترنشده باشه.اهل خریدطلای مجازی هم نیستم.بایددقیقا طلارو دردست بگیرم وزیرسرم باشه.
سال خوبی داشته باشید.